۲۸آذر
یاابن الحسن بیا که محرم است
سقای تشنگان حرم ،تشنه است
امروز دلم لرزید؛ بار دیگر اندک غباری از وجودم شستم و آب چشم به مدد آن آمد.نمیدانم چه احساسی است ولی هرچه هست غریب است؛از خود بیگانه شده ام ؛گویی آن قدر درمانده ام که میفهمم چه زود گذشت و میگذرد عمرم؛محرم سال قبل جوانی درپیش چشمانم جان داد که باید شیرینی پایان نامه اش را می خوردیم.ولی شیرینی ای ازجنس پایان داستان نصیب مان شد.
ای کاش پایان داستان زندگی با"مرگ"معنا نشده بود.