گریه ،گریه……
کی باید رسوا شوم
و یا
کی باید شرمگین نشوم،
خسته شدم از گناه
آری گناه خستگی دارد؛
ایستاده ام و در جا می زنم کی باید آغوش شیطان را در بغل نگیرم؛
به کجا روم،
به که گویم،
برساحل کدام دریا بنویسم؛
که آری به اندازه تمام دریاها گناه دارم و سنگینی آن قلبم و کمرم راشکسته ،
بر برگ کدام درخت تامل کنم ،
وبیابم عمر اندک باقی مانده را؛
به کدام کتاب بازگویم داستان زندگی ام را
و به کدام ناشر چاپ کنم قلب شکسته ام را بر دفتر هندسه وجود
آهای کیست که بشنود
و تو می شنوی…………
تیک تیک ثانیه ها، تو شاهد گریه هایم باش
آب روان و جاری تو شاهد اشک هایم باش
دست لغزان و گناهکارم تو شاهد لغزیدنم مباش
چشم هایم از خواب بیدارشو دیگر راهی نیست
امیدی نیست ،بارانی نیست ،کاسه صبر لبریز است و دری باز نیست ،هوشی نیست و
گناهی هست ،توبه ای هست ،مهربان پروردگاری هست ،جهنمی است ،آتشی هست به گرمای عرق شرم گناهت ؛ و در آن دوردست که باشد که دستی از توگیرد،در آن دور دست نه آبی است و نه خورشیدی همه در سایه "او"هستیم و مرا چه زبانی باشد که ندارم قلبی و مرا چه سکوتی باشد که ندارم عقلی و مرا چه دعایی باشد که ندارم دوستی و مرا تو فقط هستی ومرا تو فقط درمان و مرا توفقط آرام و مرا تو فقط بخشیدن و مرا تو فقط راه نجات و مرا نه باسکوتت و نه پنهانت و مرا آشکارا تو را انتظار است مرا آشکار 'شب رحمت' خواهان است.
الهی العفو