۱۵آبان
گاهی از نداشتن گناه آنچنان خسته می شوم که با گناهان بزرگم تلافی می کنم .گویی اصلا "تو"رافراموش کرده ام، گویی نمی دانم تو چقدر مهربانی و چقدر لطف داشته ای و باز و دوباره این "تو"هستی که کوتاه می آیی و مرا دوباره در پوشش لطفت قرار می دهی و با لبخندی زیبا در آغوش ام می گیری و این جاست که این قدر گریه می کنم و شرمنده می شوم و سر بر دیوار می کوبم که تنها و تنها"تو"شاهد آن هستی. تو که می دانی و می بینی پس چرا ؟؟؟
واقعا خسته شدم.....لطف تو مرا بچه لوسی کرده که ناسپاس و بی وفا و بدقول است .ولی باز قلبم چیز دیگری می گوید و ندایی سر می زند که آهای فلانی!!!! اگر لطف"او" نبود ؛تو کجا طاقت داشتی وهمین الآن در سایه لطف"او"وضعیت ات این چنین است ،که می بینم گزاف نیست و حقیقت است. و دوباره از قلب چنین برمی خیزد"استغفرالله" و "الحمدالله رب العالمین"
واقعا خسته شدم.....لطف تو مرا بچه لوسی کرده که ناسپاس و بی وفا و بدقول است .ولی باز قلبم چیز دیگری می گوید و ندایی سر می زند که آهای فلانی!!!! اگر لطف"او" نبود ؛تو کجا طاقت داشتی وهمین الآن در سایه لطف"او"وضعیت ات این چنین است ،که می بینم گزاف نیست و حقیقت است. و دوباره از قلب چنین برمی خیزد"استغفرالله" و "الحمدالله رب العالمین"
۹۴/۰۸/۱۵