حمیدرضاارفع الرفیعی

معارف اسلامی و مدیریت بازرگانی

حمیدرضاارفع الرفیعی

معارف اسلامی و مدیریت بازرگانی

حمیدرضاارفع الرفیعی

ماهیان ازآشوب دریا به خدا شکایت بردند،دریاآرام شد وآنهاصید تور صیادان شدند. آشوبهای زندگی حکمت خداست.ازخدا،دل آرام بخواهیم،نه دریای آرام.
گاه گاهی که دل می گیرد ،می نویسم برای آرامشم .
دلتان همیشه آرام......

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۸مهر

دراین پاییزی که زمین زنگاری از جنس طلایی بسته ؛بیشتراز هروقت دیگر به یاد دلم می افتم  ؛دلم چون رنگ افسون طلایی دشتها ؛جلب توجه میکند و چون صدای زیبای خش خش برگان پاییزی زیر پاهای مردمان این اطراف می شکند و تو اگر نبودی واگر ازدلم فورانی از رنگ ها نداشتی و نورهایت از جنس امید و بخشش نبود؛چه میکردم؟؟؟ رنگین کمان سخی و بخشنده ات برایم شیرین تر از دستانی است که دیگران برسر کودک فقیر چهار راه می کشند؛پس به امید رنگین کمان تو نفس می کشم.

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۳مهر

یاابن الحسن بیا که محرم است
سقای تشنگان حرم ،تشنه است
امروز دلم لرزید؛ بار دیگر اندک غباری از وجودم شستم و آب چشم به مدد آن آمد.نمیدانم چه احساسی است ولی هرچه هست غریب است؛از خود بیگانه شده ام ؛گویی آن قدر درمانده ام که میفهمم چه زود گذشت و میگذرد عمرم؛محرم سال قبل جوانی درپیش چشمانم جان داد که باید شیرینی پایان نامه اش را می خوردیم.ولی شیرینی ای ازجنس پایان داستان نصیب مان شد.
ای کاش پایان داستان زندگی با"مرگ"معنا نشده بود.

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۰۷مهر

 

20ورق از دفترعمرم گذشت ،نمیدانم دفتر عمرم چند برگی است؛40برگ،60برگ؛80برگ ویا100برگ.
آنچه که مهم است ؛نوشتن تیک تیک ثانیه ها ودقایق بر این دفتر است ؛جایی قلم خوردگی و مردودی وجایی دیگر سیاهی و بدخطی و جایی دیگر هیچ؛سفیدو سفید.
همه چیز نوشته شده ؛گویی همین دفتر 20برگ عمرم تا کنون در قالب یک فیلمfullHD در این دفتر ضبط شده است.
و نمیدانم معلم ام و خالقم به این جزوه نوشته شده چه نمره ای میدهدو نمیدانم معیارش کدامین سیستم آموزشی است ؛سیستم نمره دهی و یا سیستم ارزشیابی کیفی.
همه ی نکات فقط در دفتر عمرآدمی می ماند ولی خوبی ها ؛شادی ها و دور هم جمع شدن هایمان علاوه بر دفتر عمر؛در روح و تاریخ انسان جاری میشود.
ای کاش جزوه ام را بامداد نوشته بودم و پا کنی در اختیار داشتم که هر وقت دلم میگرفت و یا تنها میشدم ؛ویرایشی انجام می دادم و از نو می نوشتم؛آری ؛یکی بود ،یکی نبود....

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۰۴مهر

گاهی که تنها می شوم و خلوت میکنم تازه می فهم که یکی از مواد اولیه آدم شدن ،همین تنهایی و خلوت است؛سر آشپز خلقت -حضرت حق-چنین مقدر ساخته که در تنهایی بفهمی که هیچ نیستی و کمتر از آنی و بدانی که نیاز داری ؛نیاز به او.
در این همه هیاهو و شلوغی ؛ستارگان در این آسمان زیبای سیاهی ؛هریک به دنبال خلوتی هستند و گوشه ای سکنا گزیده اند وبدین خاطر شب ها در قالب چشم ما-مردمان پرهیاهو و غافل -نمی گنجند ولی در قالب چشم پیرمرد روستایی که از فرط خستگی سر بر بالش نهاده و زیر لب "الحمدالله" گفته ستارگان زیادی به او چشمک می زنند ،گویی او را تحسین می کنند.
 ای کاش می توانستم ستاره ببینم،ای کاش می توانستم طوری سر بر بالش بگذارم که.........

حمیدرضا ارفع الرفیعی