حمیدرضاارفع الرفیعی

معارف اسلامی و مدیریت بازرگانی

حمیدرضاارفع الرفیعی

معارف اسلامی و مدیریت بازرگانی

حمیدرضاارفع الرفیعی

ماهیان ازآشوب دریا به خدا شکایت بردند،دریاآرام شد وآنهاصید تور صیادان شدند. آشوبهای زندگی حکمت خداست.ازخدا،دل آرام بخواهیم،نه دریای آرام.
گاه گاهی که دل می گیرد ،می نویسم برای آرامشم .
دلتان همیشه آرام......

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
۲۳مهر

یاابن الحسن بیا که محرم است
سقای تشنگان حرم ،تشنه است
امروز دلم لرزید؛ بار دیگر اندک غباری از وجودم شستم و آب چشم به مدد آن آمد.نمیدانم چه احساسی است ولی هرچه هست غریب است؛از خود بیگانه شده ام ؛گویی آن قدر درمانده ام که میفهمم چه زود گذشت و میگذرد عمرم؛محرم سال قبل جوانی درپیش چشمانم جان داد که باید شیرینی پایان نامه اش را می خوردیم.ولی شیرینی ای ازجنس پایان داستان نصیب مان شد.
ای کاش پایان داستان زندگی با"مرگ"معنا نشده بود.

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۰۷مهر

 

20ورق از دفترعمرم گذشت ،نمیدانم دفتر عمرم چند برگی است؛40برگ،60برگ؛80برگ ویا100برگ.
آنچه که مهم است ؛نوشتن تیک تیک ثانیه ها ودقایق بر این دفتر است ؛جایی قلم خوردگی و مردودی وجایی دیگر سیاهی و بدخطی و جایی دیگر هیچ؛سفیدو سفید.
همه چیز نوشته شده ؛گویی همین دفتر 20برگ عمرم تا کنون در قالب یک فیلمfullHD در این دفتر ضبط شده است.
و نمیدانم معلم ام و خالقم به این جزوه نوشته شده چه نمره ای میدهدو نمیدانم معیارش کدامین سیستم آموزشی است ؛سیستم نمره دهی و یا سیستم ارزشیابی کیفی.
همه ی نکات فقط در دفتر عمرآدمی می ماند ولی خوبی ها ؛شادی ها و دور هم جمع شدن هایمان علاوه بر دفتر عمر؛در روح و تاریخ انسان جاری میشود.
ای کاش جزوه ام را بامداد نوشته بودم و پا کنی در اختیار داشتم که هر وقت دلم میگرفت و یا تنها میشدم ؛ویرایشی انجام می دادم و از نو می نوشتم؛آری ؛یکی بود ،یکی نبود....

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۰۴مهر

گاهی که تنها می شوم و خلوت میکنم تازه می فهم که یکی از مواد اولیه آدم شدن ،همین تنهایی و خلوت است؛سر آشپز خلقت -حضرت حق-چنین مقدر ساخته که در تنهایی بفهمی که هیچ نیستی و کمتر از آنی و بدانی که نیاز داری ؛نیاز به او.
در این همه هیاهو و شلوغی ؛ستارگان در این آسمان زیبای سیاهی ؛هریک به دنبال خلوتی هستند و گوشه ای سکنا گزیده اند وبدین خاطر شب ها در قالب چشم ما-مردمان پرهیاهو و غافل -نمی گنجند ولی در قالب چشم پیرمرد روستایی که از فرط خستگی سر بر بالش نهاده و زیر لب "الحمدالله" گفته ستارگان زیادی به او چشمک می زنند ،گویی او را تحسین می کنند.
 ای کاش می توانستم ستاره ببینم،ای کاش می توانستم طوری سر بر بالش بگذارم که.........

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۱۱شهریور

دعای یوسف (ع) برای نجات خود از چاه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی که برادران یوسف (ع)، آن حضرت به بیابان برده و به چاه افکندند، جبرئیل نزد یوسف (ع) آمد و گفت: 

(ای پسرک! در اینجا چه می کنی؟)

یوسف: برادرانم مرا در چاه افکندند.

جبرئیل: آیا دوست داری از چاه خارج گردی؟

یوسف: این با خداوند بزرگ است، اگر خواست مرا خارج می کند!.

جبرئیل: خداوند به تو می فرماید، مرا با این دعا بخوان، تا تو را از چاه خارج سازم.

یوسف: آن دعا چیست؟

جبرئیل: آن دعا این است، بگو: 

(اللهم انی اسلک بان لک الحمد، لا اله الا انت المنان، بدیع السماوات و الارض، ذوالجلال و الاکرام، ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تجعل لی مما انا فیه فرجا و مخرجا)

: (خدایا از درگاه تو درخواست می کنم، به اینکه حمد و سپاس مخصوص ذات پاک تو است، معبودی نیست جز وجود یکتای تو که بخشنده نعمتهای فراوان هستی، آفریننده آسمانها و زمین و صاحب مقام ارجمند و والا می باشی، (از تو می خواهم) بر محمد و آل او (ص) درود بفرستی و مرا در این محلی که قرار دارم خارج سازی و راه گشایشی برویم باز کنی).

امام صادق (ع) فرمود: یوسف (ع) این دعا را خواند و از چاه (توسط کاروانیان) خارج گردید (که داستانش در قرآن آمده - به مصر رفت و کم کم از گرفتاریها نجات یافت … ) (66)


حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۹مرداد
دیگر نمیدانم چه بگوییم و چه چیزی را به توصیف بکشانم. انگار تمام کلمات ته گرفتند و چیزی برای گفتن باقی نمانده است.انگار چشمانم را بسته ام و دیگر نظاره گر هیچ چیزی نیستم و گویی کاملا نسبت به اطرافم بی تفاوت شده ام و احساسی برای ابراز نمی بینم.
مثل اینکه سازهایم برای رقصیدن از بین رفته اند.

ممکن است دلیلش این باشد:

زندگی آنطور که بخواهد پیش می رود حتی اگر من نخواهم...
حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۷تیر

چه کسی میداند؟؟؟

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی! ازصدای گذرآب چنان فهمیدم: تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد. زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نیست! آرزویم این است آنقدرسیربخندی که ندانی غم چیست.

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۷تیر

گریه ،گریه……

آهای صدای مرا می شنوید!

کی باید رسوا شوم 

و یا


کی باید شرمگین نشوم،

خسته شدم از گناه

آری گناه خستگی دارد؛

ایستاده ام و در جا می زنم کی باید آغوش شیطان را در بغل نگیرم؛

به کجا روم،

به که گویم،

برساحل کدام دریا بنویسم؛

که آری به اندازه تمام دریاها گناه دارم و سنگینی آن قلبم و کمرم راشکسته ،

بر برگ کدام درخت تامل کنم ،

وبیابم عمر اندک باقی مانده را؛

به کدام کتاب بازگویم داستان زندگی ام را

و به کدام ناشر چاپ کنم قلب شکسته ام را بر دفتر هندسه وجود

آهای کیست که بشنود

و تو می شنوی…………

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۷تیر

 اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی کند و زمستان سپری نمی شود، اگر شهید نباشد چشمه های اشک می خشکد، قلب ها سنگ می شود و دیگر نمی شکند و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و امید صبح و انتظار بهار در سراب یأس گم می شود…

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۲۷تیر

تیک تیک ثانیه ها، تو شاهد گریه هایم باش

آب روان و جاری تو شاهد اشک هایم باش

دست لغزان و گناهکارم تو شاهد لغزیدنم مباش

چشم هایم از خواب بیدارشو دیگر راهی نیست

امیدی نیست ،بارانی نیست ،کاسه صبر لبریز است و دری باز نیست ،هوشی نیست و 

گناهی هست ،توبه ای هست ،مهربان پروردگاری هست ،جهنمی است ،آتشی هست به گرمای عرق شرم گناهت ؛ و در آن دوردست که باشد که دستی از توگیرد،در آن دور دست نه آبی است و نه خورشیدی همه در سایه "او"هستیم و مرا چه زبانی باشد که ندارم قلبی و مرا چه سکوتی باشد که ندارم عقلی و مرا چه دعایی باشد که ندارم دوستی و مرا تو فقط هستی ومرا تو فقط درمان و مرا توفقط آرام و مرا تو فقط بخشیدن و مرا تو فقط راه نجات و مرا نه باسکوتت و نه پنهانت و مرا آشکارا تو را انتظار است مرا آشکار 'شب رحمت' خواهان است. 

الهی العفو

حمیدرضا ارفع الرفیعی
۰۷آبان
خستگی,پوچی,بی قراری, تنبلی ,غفلت ,بیماری ,بدبینی,بی خدایی,سکوت ,تنهایی واژه هایی هستند که زندگی من را تشکیل می دهند سراسر زندگی ام سکوت بی معنای اطراف ام شده است سکوتی که رهایی می طلبد ولی روح درقفس تن ، توانی ندارد . امید بسیار و آرزوهای فراوان سربه فلک کشیده ،قلبی مملو ازعشق دارایی هایم هست. بدهی هایم هم برابر با بی خدایی هایم است که فکر میکنم تراز شان منفی است آری بدهی هایم بیشتراست.
حمیدرضا ارفع الرفیعی